چقدر سخته
کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر
بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه . . .
چقدر سخته
تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه
زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه
لبریز کنید و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری . . .
چقدر سخته
دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که
یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده . . .
چقدر سخته
تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما
وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی . . .
چقدر سخته
وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری . . .
چقدر سخته
گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار
بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی
گل من
باغچهء نو مبارکشخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی
کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای
چوبی هستند.
این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید
که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی
تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود
!
اما براستی چه اتفاقی
افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته
بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده !
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این
مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده
؟
همانطور که به مارمولک
نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد
!
مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. و این است عشق ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ
منتظر نظرات گرم شما هستم
دوستون دارم
فرض میکنم!
تو..
خیلی
دوستــــــم داری ...
همینقدر که من دوستت دارم ...
و یکی از همین
روزها
دلت برای روز های قشنگمون تنگ می شه ...
فرض میکنم ...
هیچ وقت بی
تفاوت نبودی،
و تمام این ساعت ها
که نبودی
به یادم بودی ...!
فرض
میکنم..
دنیا هنوز آدم های احساساتی مثل من رو دوست داره ...... !
و تو..و
تـــو....
همین لحظه
دلت برای یه ثانیه از اون روزهایی که با من بودی سخت تنگ
می شه ...
فقط فرض میکنم ..... همین